انشاء از زبان کفش
انشا با زبان بی زبانی کفش
گاهی از اینکه کفش شدم افسوس میخورم. فکر میکنم کفش مظلومترین پوشیدنی باشد. اگر بدانید چه بلاهایی سر من آمده تا به اینجا رسیدم، به من حق میدهید.
اولش من یک جفت کفش ورزشی سفید بودم. پشت ویترین یک مغازه لوازم ورزشی جا خوش کرده بودم تا اینکه صاحب من با پدرش برای خرید من آمدند. خب تا اینجای قضیه خوب بود. ماجرا از وقتی شروع شد که فهمیدم آقا، یک نوجوان اهل ورزش تشریف دارند.
میگویید کفش ورزشی برای ورزش ساخته میشود؟ درست اما حال زار من به ورزش محدود نمیشد. توی زمین فوتبال باید حرف بد میشنیدم. صاحب من پایش را بلند میکرد و بعد از ده بار که نمیتوانست شوت کند و سر من توی آسفالتها میخورد، بالاخره موفق میشد که به توپ ضربه کوچکی بزند. توپ در حالی که بر اثر ضربه دور میشد، بلند بلند و جلوی همه به من حرفهای بد میزد که چرا توی سرش زدهام. انگار تقصیر من بود.
جاهای دیگری هم من تقصیرکار شناخته میشدم. مثلاً جورابهای بو گندو و کف پای از خود راضی، هر روز به جان من بیچاره غر میزدند. وقتی جوراب میآمد، حالم بهم میخورد اما هردفعه موقع رفتن سرکوفت میزد که تو باعث شدی من بوی بد بگیرم. کف پای لوس و ننر هم میگفت:«حرف نزنید که اعصابم از دست هر دو نفرتان خورد است!» من بیچاره لام تا کام حرف نمیزدم.
یک دفعه اتفاقی افتاد که نباید میافتاد. صاحب من موقع راه رفتن توی جوی پر از لجن کنار خیابان افتاد. بویی گرفتم که هزار رحمت به بوی جوراب. دیگر داشت گریهام میگرفت. صاحب من آنقدر سر به هوا است که به جای شستن، به من واکس سیاه زد و گفت:«کاملاً از سفید تبدیل به سیاه شدی!» و قاهقاه خندید.
آخرش مرا گوشه حیاط گذاشت. به خیالش اگر آفتاب میخوردم؛ بوی بد لجن میپرید! نمیدانم کدام عاقلی یا شاید هم دیوانهای بهش گفته بود آفتاب بوی بد را از بین میبرد.
روزهای زیادی است که اینجا هستم. در تمام روزها آفتاب داغ میتابید و من توی خودم جمع و چروکیده میشدم. هی چروکیده شدم و پوستم ترک خورد تا اینکه واقعاً از ریخت افتادم. دیگر بوی لجن نمیدهم اما گوشه حیاط ماندهام و از صاحبم خبری نشده. یک روز از دور دیدماش که با یک جفت کفش نو بیرون میرفت. گویا مرا فراموش کرده. حالا آرام و بیصدا کنار دیوار نشستهام و منتظر سرنوشت هستم.
هر کفش سرنوشتی دارد که هیچکس موقع ساخته شدن از آن خبر ندارد. اگرچه سرنوشت من تا اینجا اندکی غمگین بود اما راستش اگر همین جوری پیش برود، بدک نیست، برای خودم آسمان را نگاه میکنم و از هوای آزاد لذت میبرم؛ از غرولند جوراب و از حرفهای زشت توپ فوتبال هم خبری نیست.