دستانی که کمک می کنند پاکتر از دستهایی هستند که رو به آسمان دعا می کنند (کوروش کبیر)
خوش آمدید - امروز : جمعه ۲۳ خرداد ۱۴۰۴
خانه » ضرب المثل » ضرب المثل مرغش یک پا دارد
ضرب المثل مرغش یک پا دارد

ضرب المثل مرغش یک پا دارد

ضرب المثل مرغش یک پا دارد

بازنویسی ضرب المثل مرغش یک پا دارد

بازنویسی ضرب المثل مرغش یک پا دارد

مرغش یک پا دارد

روزی بود ، روزگاری بود . در یکی از روزها دوستان ملانصر الدینی با عجله در خانه ی ملا را زدند و با او گفتند : حاکم شهر عوض شده و حاکم جدیدی آمده . ملا گفت : حاکم عوض شده که شده ؟ به من چه ؟
دوستانش گفتند ، یعنی چه ؟ این چه حرفی است ؟ باید هر چه زودتر هدیه ای تهیه کنی و برای حاکم جدید ببری .
ملا گفت : آها ؛ حال فهمیدم پس من باید هدیه ای تهیه کنم و ببرم پیش حاکم جدید تا اگر فردا برای شما گرفتاری پیش آمد ، واسطه بشوم و از حاکم بخواهم کمک تان کند ؟ دوستانش گفتند : بله همین طور است . ملا گفت : این وسط به من چه می رسد ؟ دوستانش گفتند : بابا تو ریش سفیدی ، تو بزرگی . یکی از دوستان ملا ، گفت : ناراحت نباش ، هدیه را خودمان تهیه می کنیم .
یک مرغ چاق و گنده می پزیم تا تو مزد آن را به خانه ی حاکم ببری . ملا گفت : دو تا بپزید . یکی هم برای من و زن و بچه ام . چون من باید فردا ریش گرو بگذارم آنها قبول کردند و فردا با دو مرغ بریان به خانه ی ملا آمدند . ملا یک مرغ را به زنش داد و مرغ بریان دیگر را در سینی گذاشت تا نزد حاکم ببرد .
در راه اشتهای ملا تحریک شد و سرپوش سینی را برداشت و یکی از پاهای مرغ را کند و خورد و دوباره روی آن را پوشاند و نزد حاکم برد .
حاکم سرپوش را برداشت تا کمی مرغ بخورد . دید که ای دل غافل . مرغ ملا یک پا دارد .
حاکم گفت : پس چرا مرغی که برای من آورده ای ، یک پا دارد؟ ملـا نصرالدین خندید و گفت : همه مرغهای شهر ما یک پا دارند .
لطفا از همین پنجره ، غازهای خانه خودتان را نگاه کنید . همه روی یک پا ایستاده اند .حاکم به غازها نگاه کرد . در همین موقع یکی از کارکنان خانه او با چوب غازها را دنبال کرد تا آنها را به لـانه شان ببرد .

غازها به طرف لـانه دویدند، حاکم به ملـا نصرالدین گفت : می بینی که آن ها دو پا دارند . ملـا نصرالدین گفت : اولـا اگر با آن چوب شما را هم دنبال می کردند ، غیر از دو پایی که داشتید دو پا هم قرض می کردید و فرار می کردید ، دوم اینکه من این مرغ را زمانی گرفته ام که با خیال راحت استراحت می کرده و فقط یک پا داشته است . حاکم فهمید که نمی تواند از پس زبان ملـانصر الدین برآید ، به کارکنانش گفت : این مرغ یک پا را به داخل خانه ببرید تا با زن و بچه ام بخوریم .

.

.

.

سایت درسی تو بپرس

باکس دانلود
    امتیاز 5.00 ( 1 رای )
    اشتراک گذاری مطلب

    
    تمام حقوق مادی , معنوی , مطالب و طرح قالب برای این سایت محفوظ است